تبلور اشتیاق در مسیری متفاوت و پر رهرو

به گزارش نوپیام به نقل از پول نیوز، تاریخ تولد همسر و فرزندش که هیچ، تاریخ تولد خودش را هم فراموش می‌کند. هر ساله در ایام فرا رسیدن سالگرد ازدواج، با همسرش بگو مگو دارد و بابت اینکه سالگرد پیوند مقدس زناشویی شان را فراموش کرده، بازخواست می‌شود. هنگامی که علت را جویا می‌شوی، پاسخ می‌دهد مشغله کاری تمام هوش و حواسم را مشغول خود کرده است.

عاشورا فراموش شدنی نیست

از ماه‌های قمری فقط رمضان، محرم و صفر را می‌شناسد. البته ترتیب آن را نمی‌داند، اما همین آدم ۱۰ روز مانده به محرم، تمام کار زندگیش را رها می‌کند تا تکیه عزاداری حسینی را برپا کند. اینکه چنین آدم پرمسوولیت و پرمشغله ای، چگونه همه ساله محرم و عاشورا را فراموش نمی‌کند، برای هیچکس عجیب نیست. حتی همسر و فرزندانش بابت اینکه تاریخ تولد و پیوند زندگی مشترکشان را فراموش کرده، اما عاشورا را فراموش نمی‌کند، بازخواستش نمی‌کنند. در تمام طول سال به خاطر مشکلات مالی، بار‌ها خوراک، پوشاک و خدمات رفاهی اعضای خانواده‌اش را زده، اما عزای حسینی بر همه چیز اولویت دارد. حتی اگر چکش برگشت بخورد، باید نذرش را ادا کند.

درآرزوی لذت زیارت

همه شب به تکیه می‌رود و مخلصانه به عزاداری می‌پردازد. هر بار که بخشی از مقتل خوانده می‌شود، اشک بر پهنه صورتش جاری می‌شود و در میان اشک و ناله، در حالی که بر سروسینه می‌زند، از امامش می‌خواهد که لذت زیارت بارگاه ملکوتی را مهیا کند. با وجود آنکه آرزو‌های بسیاری دارد، زیارت را بر همه ترجیح می‌دهد. نمی‌داند چرا، اما تمامی آرزوهایش را یک طرف می‌گذارد و آرزوی زیارت بارگاه امام سوم شیعیان را در صدر آرزوهایش قرار می‌دهد. ایمان دارد که وقتی قرار است به زیارت برود و سر به آستان حسین بن علی (ع) بساید، همه چیز تحت کم رنگ و حتی بی رنگ می‌شود.

رسالت پیام پس از شهادت

عاشورا گذشته، اما غم شهادت سالار شهیدان و ۷۲ یار با وفایش از دل نمی‌رود. پیراهن مشکی را که از ۱۰ روز قبل محرم بر تن کرده، بیرون نمی‌آورد، زیرا اربعین در راه است. باید ۴۰ روز پس از شهادت امام شیعان صبر کرد و با شرکت در راهپیمایی اربعین، به جهانیان اثبات کرد که شهادت سیدالشهدا و یاران وفادارش به این سادگی‌ها فراموش شدنی نیست. اکنون رسالت پیام بر وظیفه شهادت اولویت گرفته و باید زینب گونه، مظلومیت خاندان اهل بیت را فریاد زد، به همین دلیل است که راهپیمایی اربعین با این گستردگی برگزار می‌شود.

مقصد و معشوق یکی

همه می‌روند. زن و مرد، کوچک و بزرگ، صاحب منصب و کارگر ساده، فقیر و غنی، خلاصه همه راه افتاده اند. مقصد یکی و معشوق هم یکی است. اگرچه رهروان فرق دارند و متفاوت هستند، اما دلشان یکی است و مسیر، گویای یکدل بودن رهروان است.

آقا باید بطلبد

به نظر می‌رسد آسان است، باید بخواهی، تصمیم بگیری و حرکت کنی، اما بدین سادگی‌ها نیست. دلت باید بلرزد. باید وصل شوی. باید بدانی آن طرف ماجرا تعیین کننده است. آقا باید بطلبد. مدت‌هاست می‌خواهی بروی، اما نمی‌شود، ایمان آورده‌ای که اگر میلیارد‌ها داشته باشی، تا آقا نطلبد، نمی‌توانی به پابوسش بروی. اوست که باید تو را برگزیند و درک این هم زیاد سخت نیست.

جاماندگان در انتظار وصل

کافی است به راهپیمایی جاماندگان اربعین توجه کنی. اجتماع عاشقان حسینی بی ریا در مسیری طولانی به حرکت درآمده اند. اما صد‌ها کیلومتر با مقصد فاصله دارند. جاماندگان راه افتاده اند تا بگویند ما نیز عاشق هستیم. این‌ها نیز لباس مشکی بر تن دارند و مشتاق راه هستند، اما جا مانده‌اند. اگرچه در خلوص، عشق و شوق جاماندگان شکی نیست و اشتیاق در چهره تک تک آن‌ها دیده می‌شود، اما اینجاست که مفهوم طلبیدن را درک می‌کنی و متوجه می‌شوی که باید وصل شوی. باید ارتباط دو طرفه برقرار شود تا بتوانی به دیدار نایل شوی. اما در راهپیمایی اربعین با مولایت شرط می‌کنی که سال آینده در مسیر کربلا بدیدارش بشتابی و از صمیم قلب آرزو می‌کنی که آقا تو را هم مانند ده‌ها میلیون راهرو دیگر بطلبد.

سفر عشق

به گزارش نوپیام به نقل از پول نیوز، برنامه‌های کاری، قرارها، جلسات و بسیاری موارد دیگر، اختیار همه چیز را گرفته است. برای هر تغییری، نیاز به برنامه‌ریزی دوباره دارم. حساسیت کارهایم به اندازه‌ای زیاد شده که اگر یکی از برنامه‌ها و قرار‌ها جابجا شود، همه چیز به هم می‌ریزد. یکباره یکی از عزیزترین عزیزانم تماس می‌گیرد و بدون مقدمه گوید “می‌آیی برویم کربلا”. خشکم می‌زند. این دعوت با همه فرق می‌کند. بدون آنکه به عواقب کارم بیندیشم، پاسخ می‌دهم “می‌آیم، اما چگونه” و او پاسخ می‌دهد “تو فقط بیا، همه چیز جور شده است”. این یک بارگی چنین در ذهنم تداعی می‌کند که باید به سفر عشق بروم.

آماده شدن بدون آمادگی

در مسیر خانه از رفتار خودم شوکه شده‌ام. من که بدون برنامه‌ریزی و زمانبندی هیچ کاری انجام نمی‌دهم، چگونه یکباره سفر به کربلا آن هم در گرمای کلافه کننده هوا و شلوغی اربعین را پذیرفته ام. آماده شدم بدون آنکه آمادگی داشته باشم. گویا کسی گفت “باید بیایی” و ضمیر ناخودآگاهم به این فرمان پاسخ می‌دهد که “می آیم”. بدنبال دلیل این تصمیم عجولانه و بدون برنامه ریزی هستم که یک باره قلبم فرو می‌ریزد “باور کن که آقا تو را طلبیده است”. بی اختیار معنی عاشق و معشوق را درک می‌کنم و ایمان می‌آورم که آقا مرا طلبیده است.

چرا تکرار اربعین

اولین مقصد نجف است. به زیارت بارگاه ملکوتی امام اول شیعیان می‌روم. حال عجیبی دارم. باور نمی‌کنم که دیروز چه برنامه‌هایی داشتم و امروز همه را رها کرده و در محضر شخصیتی بی همتا به ادب و تواضع ایستاده‌ام. چنان تحت تاثیر قرار می‌گیرم که مصمم می‌شوم فاصله نجف تا کربلا را پیاده طی کنم. ذهنم را این سوال فرا گرفته که این همه جمعیت چرا به راهپیمایی اربعین می‌آیند و چرا هر سال می‌آیند؟

باید بروم و می‌روم

وارد مسیر می‌شوم به جریان حسینی می‌پیوندم و در خیل عاشقان اهل بیت، خودم را گم می‌کنم. پس از طی مسافتی، خستگی بر تمام وجودم مستولی می‌شود. احساس می‌کنم پاهایم مال خودم نیست و توان رفتن ندارم، اما چیزی در وجودم نهیب می‌زند که باید بروم. هوا بسیار گرم شده و گرمازدگی آزارم می‌دهد. پاهایم تاول زده و درد تحملم را طاق کرده، اما توان ایستادن و ماندن ندارم، باید بروم و می‌روم، برای آنکه برسم. هر بار که تصمیم می‌گیرم برگردم، مسیر و خیل عاشقان مرا به جلو می‌راند و گام‌هایم را سریع‌تر برمی‌دارم. مشکلی نیست.

موکب‌های بی ریا

قدم به قدم موکب‌ها آماده خدمت به عاشقان اهل بیت هستند. عراقی‌ها می‌گویند شما قدسی هستید و خدمت ارائه می‌دهند. ایرانیان نیز می‌گویند آمده‌ایم تا سختی راه را برایتان آسان کنیم. موکبداران خودشان را میزبان می‌دانند و زائران را میهمان اگرچه هرکدام از کشور و شهری دیگر آمده اند. هیچ چیز کم نیست و هر چه بخواهی، در اختیارت می‌گذارند. از آب معدنی تا انواع میوه‌ها، بستنی تنقلات و هر آنچه که دلت بخواهد. با خودت می‌اندیشی که شاید نذر کرده‌اند، حاجت گرفتند و اکنون ادای دین می‌کنند، اما از هر کدام سوال می‌کنم، نه نذری کرده و نه حاجتی گرفته‌اند، فقط دلشان می‌خواهد بی ریا و مخلص، میزبان عاشقان اهل بیت باشند.

درک گرما و شرایط عاشورا

هوا هر لحظه گرمتر می‌شود. برای آنکه بتوانم مسیر را ادامه بدهم، فقط یک راه باقی مانده، باید لباس‌هایم را مانند بقیه رهروان خیس کنم تا قدری تاب تحمل گرمای هوا را داشته باشم. آب به وفور وجود دارد و عاشقان راه می‌توانند بخورند یا بر سر و رویشان بریزند. نگران هیچ چیز نیستند و فقط باید مسیر را طی کنند. یک باره یاد کتاب‌های مقتلی می‌افتم که از واقعه عاشورا خوانده بودم. ما توان تحمل این شرایط با وجود این همه خدمات را نداریم، اهل بیت در ظهر عاشورا چه کشیدند.

میهمان‌سرای طولانی

تمامی مسیر نجف تا کربلا به میهمان سرایی بزرگ تبدیل شده که وظیفه خدمت رسانی به رهروان را دارد. همه چیز در مقابل چشمانت قرار دارد. آشپز‌هایی که در گرمای طاقت فرسا به پخت و پز مشغول هستند تا گرسنه نمانی و آنچنان با دقت، نظافت و ظرافت کار می‌کنند، که گویا می‌خواهند به تو اثبات کنند، همانطور که برای خانواده‌هایشان زحمت می‌کشند، تو را هم به همان چشم می‌بینند.

اشک‌های بی اختیار

به هر سختی و جان کندنی، مسیر را طی می‌کنم و یکباره خودم را در بین الحرمین می‌بینم. منقلب می‌شوم و اشک بر پهنه صورتم جاری می‌شود. آنچنان از خود بی خود شده ام که نمی‌توانم جلوی اشکایم را بگیرم. به اطراف نگاه می‌کنم تا ببینم دیگران چه حالی دارند و متوجه می‌شوم همه یک دل شده ایم و هیچ کس توان کنترل احساساتش را ندارد. با وجود خستگی و درماندگی، فشار جمعیت مرا به جلو می‌راند. همه عاشقند و معشوق یکی است، بنابر این همه به یک مقصد هدایت می‌شوند. هیچکس غیرت و خساست به خرج نمی‌دهد و همه به سمت ضریح هجوم می‌برند. همه می‌خواهند ضریح را در آغوش بگیرند، زیرا می‌خواهند وصل شوند و گم شوند. در اینجا منیت مطرح نیست. احساس می‌کنم همه ما شده‌ایم. لازم نیست تلاشی برای رفتن داشته باشیم، جاذبه ضریح همه را به سوی خود می‌کشاند و عشق جمعیت، تو را نیز به جلو هدایت می‌کند.

وصال بدون درخواست

یکباره خودم را مقابل ضریح می‌بینم. حلقه‌های ضریح را محکم می‌گیرم و بار دیگر اشک از چشمانم سرازیر می‌شود. با خودم عهد کرده بودم که خواسته‌هایم را یک به یک با امامم مطرح کنم، نذر کنم و قول بگیرم که حاجتم برآورده شود، اما زبانم بند آمده و هیچ چیز مطالبه نمی‌کنم، زیرا در فضای رسیدن، تمام خواسته‌هایم را فراموش کرده ام. بناچار از ضریح فاصله می‌گیرم تا فرصت را به دیگران بدهم. گوشه‌ای می‌نشینم و مسیر را در ذهنم مرور می‌کنم. احساس لذت تمام وجودم را می‌گیرم.

نگرانی از بازگشت

هنوز از لذت وصال بیرون نیامده ام که فکر برگشتن به ذهنم خطور می‌کند و جان و تنم را آزار می‌دهند. دیوانه می‌شوم. دلم نمی‌خواهد برگردم. ایکاش می‌توانستم همین جا مقیم شوم و هر روز به زیارتش بیایم. دلم برای تمامی شیعیانی می‌سوزد که از لذت سفر محروم مانده اند. شب فرا رسیده و خستگی تمام وجودم را گرفته است. خواب پلک‌هایم را سنگین کرده، اما نمی‌خواهم بخوابم، می‌ترسم که خواب لذت حضور و حالت ملکوتی را از وجودم بگیرد. احساس می‌کنم زمان برگشتن نیست و باید بیشتر بمانم. مانند تشنه‌ای هستم که پس از طی بیابانی برهوت، به چشمه‌ای جوشان رسیده و به اندازه رفع تشنگی چشیده، اما سیرآب نشده و باید بیشتر بماند تا سیرآب شود.

اربعین سفری متفاوت

در گذشته نیز به کربلا آمده بود، اما در شرایطی متفاوت و فضایی آرام. اکنون که با خیل عاشقان اربعین آمدم، بخوبی پی می‌برم که لذت راهپیمایی اربعین را درک نکرده بودم. قرار گرفتن در جمع عاشقان اهل بیت، فضایی معنوی را رقم می‌زند. بخاطر دارم که در مسیر نجف تا کربلا، کفاشی از اهالی ارومیه، به راهپیمایان خدمت رسانی می‌کرد. آن‌هایی که در مسیر، کفشهایشان آسیب دیده و برای ادامه مسیر با مشکل رو به رو شده بودند به سراغ این کفاش آذری زبان می‌آمدند تا برای ادامه مسیر، توان رفتن را پیدا کنند.

دکتر زهرا نظری مهر / حقوقدان